مجموعه فرهنگی امام صادق (ع) نهادیست مردمی. این مجموعه در سال ۱۳۶۴ شمسی، با ارشادات و راهنمایی های استاد علامه محمدرضا حکیمی و با اشراف و سرپرستی حجت‌الاسلام سید علی محمد حیدری، و با کوشش تنی چند از روحانیون ،پزشکان و پیشه وران تاسیس گردید. نهاد فوق مشتمل بر واحد های متعدّد فرهنگی، اجتماعی، کتابخانه، […]

پیشوای زندانی (جستاری در دلایل تاریخی روایی زندانی شدن امام کاظم(ع))

نویسنده: حجت الاسلام حسین انصاری- نجما کارگر
ارسال شده در تاریخ ۱۵ خرداد ۱۳۹۲

مقدمه

سخن از زندانی شدن امام کاظم (ع) فراوان به میان آمده است. در بسیاری از کتاب های تاریخی جهان اسلام از یک سو و کتب تاریخی و کلامی و عقائدی تشیع از سویی دیگر به مسئلۀ زندانی شدن پیشوای هفتمین شیعه پرداخته شده است. بنابر این در زندانی بودن امام در دوران زندگی خود و نیز تعدد دفعات زندانی شدن ایشان  شکی وجود ندارد. هم چنان که در مخوف بودن زندان های هارونی و شکنجه شدن امام کاظم (ع) هیچ جای تردیدی نیست. آن چه کمتر گفته و یا تحلیل می شود این است که چه دلایلی حکومت عباسی را وا می داشت تا دست به چنین اقدامی بزند و هزینه های سنگین آن را نیز بپردازد. اگر چه یادآوری رنج و شکنجه هایی که امام هفتم(ع) به روشن شدن جایگاه رسالت گزاری و انجام تعهدات وی در راستای هدایت و نجات خلق، کمک شایانی می کند و نیز بر مظلومیت امامان معصوم و ستمگری دشمنان آنان سندی جاودانه به شمار می رود ولی در حقیقت بررسی دلایل زندانی شدن امام(ع) بیش از اصل زندانی بودن ایشان برای تاریخ و مردمان می تواند راهگشا و درس آموز باشد. برای پاسخ به این پرسش مفید، ناچار باید اندکی به تحلیل شخصیت هارون و نظام عباسی پرداخت. زیرا دلایل این امر در زوایای مختلفی می تواند نهفته باشد. دلایلی که باید آن ها را در طیف گسترده ای از مسائل خصلتی هارون گرفته تا معیارهای حاکم در نظام عباسی جستجو کرد. به همین سبب شیوۀ پرداختن به آنها نیز متفاوت خواهد بود. در این مقاله سعی شده است تا به دو بخش مهم از دلایل زندانی شدن امام (ع) پرداخته شود؛ یکی روحیۀ خصلتی هارون عباسی و دیگری دلایل تاریخی و روایی موجود در این باره است. از ان جا که مسائل خصلتی را باید در انگیزه های قدرت طلبانه و خودکامگی های قدرت پرستان سراغ گرفت، در آغاز بحث به ناچار باید اندکی در بارۀ هوس قدرت و هوای خودکامگی سخن گفت تا به درستی دانسته شود که دلایل تاریخی و روایی -به حقیقت- در راه ارضای خودکامگی های جباران بهانه ای بیش نیستند که دست آویز رفتار دیکتاتور مآبانۀ آنان می شوند. سپس دلایل روایی و تا اندازه ای تاریخی در این باره یادآوری خواهد گردید.

قدرت طلبی                                                   

یکی از گرایشات و تمایلات قوی در انسان، میل به قدرت یا قدرت طلبی است؛ که از نخستین سال های زندگی در انسان ظهور می کند. حس قدرت طلبی در انسان در هیچ نقطه ای صد در صد اشباع نمی شود و به توقف و رکود نمی رسد؛ بلکه به محض اینکه زمینۀ جدیدی برای قدرت طلبی کشف نماید در هر موقعیت و شرایطی که باشد میل به قدرت او را به تلاش های جدیدی برای دست یافتن به آن وادار خواهد کرد.

قدرت طلبی در انسان ریشۀ طبیعی و فطری دارد و شاید از خطرناک ترین نوع تمایلات غریزی انسان به حساب آید. سخنی در این زمینه شهرت دارد که: «آخر ما یخرج من قلوب الصدیقین حب الجاه؛ آخرین چیزی که از قلب صدیقین خارج می شود حب ریاست است.»

افراد قدرت طلب و ریاست جو اگر در رأس یک نظام قرار گیرند دوست دارند که افراد، زیردست و تحت سلطۀ آنها باشند، تا از ایشان در جهت منافع و مقاصد خویش بهره برند. در این گونه نظام ها که از آنها به نظام فردی و اقتدارگرا تعبیر می شود، افراد حق «متفاوت فکر کردن»، «متفاوت رفتار کردن» و «متفاوت زندگی کردن» را ندارند. زیرا هر گونه تفاوت، انحراف و نوعی جرم محسوب می شود؛ و باعث می شود که شالودۀ نظم و اقتدار آنها آشفته شود. از آنجا که در این نظام ها «فردمحوری» ملاک است، حل و فصل اختلاف، از طریق «کوتاه آمدن» و «کنارآمدن» و «مصالحه» صورت نمی پذیرد؛ زیرا فکر و اندیشه ای وجود ندارد؛ بلکه معاشرت میان انسان ها و حکومت با مردم جنبۀ دستوری دارد و نه جنبۀ مشورتی. در جوامع اقتدارگرا اختلاف امری منفی است و نباید زاویه گرفت زیرا اصل بر تبعیت است. در نهایت اقتدارگرایی با هر نوع نو آوری فکری و فلسفی و روشی مخالفت می ورزد و بر ستون یکسان سازی وضع موجود تکیه دارد. بنابراین افرادی که در این نظام ها نتوانند خود را با چنین فرهنگی هماهنگ کنند یا حذف می شوند و یا روانۀ زندان.[۱]

همین جا باید گفت که مسئلۀ «قدرت» از نگاه دین نیز بحثی قابل بررسی است و تحقیق آن مجال دیگری می طلبد. با این وجود باید یادآور شد که ادیان آسمانی، علم و قدرت مطلق را تنها از آن خداوند می دانند. نه تنها علم و قدرت، بلکه جهان با همۀ عظمت و دارایی هایش مملوک و مخلوق خداوند است. شاید دعای زیبای  سحر یاد آور همین موضوع باشد: …اللهم انی اسئلک بقدرتک کلها…

قرآن کریم نیزدر آیات بسیاری، بر این اصل که قدرت تنها از آن خداوند است تأکید ورزیده است. مانند: «ان القوه لله جمیعا».

به همین دلیل است که دخالت و تصرف در امور دیگران که از آن تعبیر به ولایت می شود، تنها از آن خداوند است. هیچ کس در ساحت رفتارهای ارادی دیگری حق دخالت ندارد. مگر اینکه خداوند با اسم و رسم وی را به انسانها معرفی کرده باشد. امام خمینی(ره) در «الرسائل» اصل عدم ولایت را به شرح زیر مورد عنایت قرار داده است: «اصل اولی در مقام (حکومت و قضاوت) عدم نفوذ حکم احدی در حق دیگران است، چه قضاوت و چه غیر آن، مراد از نفوذ، عدم جواز تخلف و حرمت نقض آن است، حتی اگر مخالف واقع باشد. در مسئله (اصل عدم ولایت) اصحاب وحی و اوصیاء ایشان و غیر آنها تفاوتی ندارد… آنچه عقل به آن حکم می کند نفوذ حکم خداوند تعالی در خلق است، چرا که او مالک و خالق ایشان است، و تصرف در خلائق به هر نحوی تصرف در ملک و سلطنت خداوند است. سلطنت دیگران و نفوذ حکم و قضاوت ما سوی الله محتاج به جعل الهی است. پیامبر (ص) از جانب خداوند به خلافت و حکومت مطلقا نصب شده است. …بعد از رسول اکرم (ص)، ائمه (ع)  یکی پس از دیگری سلطان و حاکم بر عباد است و به نصب الهی و نصب نبوی حکمشان نافذ است…».[۲]

هارون الرشید خلیفۀ اقتدارگرای عباسی

خلافت چون به هارون رسید، دنیا به کام اوگشت، و به آنچه از دنیا می خواست رسید. امپراطوری عظیم و گسترده اش برشرق و غرب عالم گسترش یافت، تا آن جا که، خطاب به ابرها می گفت: « ای ابرها به هر کجا که می خواهید بروید ، اما باید مالیاتتان را به من بپردازید».  

از همۀ سرزمین های اسلامی مالیات جمع آوری می شد، پایتخت حکومتش بغداد، عروس دنیا بود، و بزرگ ترین بیت المال جهان را در خود داشت. هارون بر تخت خلافت عظیم اسلامی تکیه زده بود. پادشاه و فرمانروای مطلق بود که بر همۀ امکانات دولت و مردم سیطره داشت. به هر کس، هر اندازه که اراده می کرد، می بخشید و از هر که می خواست باز می ستاند. کسی جرأت آن را نداشت که وی را مؤاخذه کند و ازاسرافکاری های بی رویۀ او حساب باز کشد. ردای خلافت را در حالی که بسیار جوان بود پوشید. به محض رسیدن به قدرت شروع به حذف عناصر مخالف خود نمود. هارون حریص به سلطنت و عاشق قدرت بود، و در این راه تمام ارزش ها را فدا نمود. او با اقتدار و خودکامگی خود توانست بر شرق و غرب عالم سیطره پیدا کرد و از چنان شهرت گسترده ای برخوردار شد که تاریخ برای دیگر پادشاهان کمتر ثبت کرده است. بدون تردید هارون مقتدرترین خلیفۀ عباسی، و بارزترین شخصیت سیاسی است که تاریخ در جهان اسلام می شناسد. [۳]

دلایل زندانی شدن موسی بن جعفر (ع)

درباره زندانی شدن موسی بن جعفر (ع) اخبار متعددی نقل شده است، آنچه از مجموع این روایات استفاده می شود، این است که امام کاظم (ع) دوبار به دستور هارون به زندان افتاده است که مرتبه دوم قریب پنج سال طول کشیده است، و با شهادت آن حضرت در زندان پایان یافته است.

زندانی شدن امام دلایل متعددی داشته است، که به بررسی برخی از این دلایل می پردازیم:

۱-    مخالفت امام کاظم(ع) با حکومت خودکامۀ هارون

دوره امامت امام هفتم (ع) مقارن بود با سال‌های آخر خلافت منصور و دوره خلافت هادی و ۱۳ سال از خلافت هارون. امام هفتم، به ویژه در دوره اقتدار هارونی، باز به نوعی، به حرکتی از دست حرکت عاشورا می‌اندیشید. چون هارون نیز به نحوی نقطه اوج انحراف بود. در این دوران فعالیت اساسی امام هفتم(ع) عبارت بود از تأیید غیرمستقیم قیام‌ها، تصحیح فرهنگ سیاسی اجتماع از راه فرستادن روشنگران متعهد به سرزمین‌ها، حضور فعال در مبارزات فکری و اعتقادی.[۴] آن چه زمینه ساز چنین جایگاهی می گشت این حقیقت بود که امام موسی کاظم (ع) از در خشان ترین شخصیت های اسلامی عصر خویش بود. امام (ع) پیشوای شیعیان و یکی از اوصیای پیامبر در میان امت بود؛ گروه زیادی از مردم معتقد به امامت وی بودند و برای ایشان احترام زیادی قائل بودند. هارون نیزمعترف، به این مسئله بود که آن حضرت شایسته تر از وی به مقام خلافت اسلامی است، همان طور که مأمون داستانی را در رابطه با این موضوع نقل می کند:

سالی با پدرم به حج رفتیم. وقتی به مدینه رسیدیم، روزی فضل بن ربیع بر هارون وارد شد و گفت مردی در خانه ایستاده است و اظهار می کند موسی بن جعفر (ع) است، هارون به محض اینکه نام موسی بن جعفر (ع) را شنید دستور داد تا امام را با احترام وارد کنند. امام علیه السلام وارد شد. همین که هارون چشمش به آن بزرگوار افتاد از جا برخاست و امام را بر جای خویش نشاند و از امام پذیرایی نمود. زمانی که امام از جا برخاست و آهنگ رفتن نمود هارون رو به فرزندانش کرد و گفت بر خیزید در برابر عمو و سرورتان رکاب بگیرید و او را سوار کنید. زمانی که از خدمتگزاری امام فراغت یافتند، مأمون می گوید به پدرم گفتم این که بود که تو این قدر اورا گرامی داشتی. هارون گفت: «او موسی بن جعفر(ع)، پیشوا و امام، و حجت خدا بر خلق است». مأمون گفت: یا امیرالمؤمنین مگر اینها که گفتی از آن تو نیست.پاسخ داد: «من رهبر ظاهری مردم هستم و موسی بن جعفر (ع) امام و پیشوای راستین است اوست که به مقام خلافت سزاوار است. و اما اگر تو نیز در امر خلافت با من ستیز کنی سرت را از تنت جدا می سازم. زیرا ملک و سلطنت عقیم است».[۵]

۲-    نفوذ مقام علمی و معنوی امام (ع) در میان توده ها

امام کاظم (ع) بعد از شهادت پدر بزرگوارشان، دنبالۀ برنامه علمی پدر راگرفت و حوزه ای نه به وسعت دانشگاه جعفری را تشکیل داد و به تربیت شاگردان بزرگ و رجال علم و فضیلت پرداخت.

سید امیرعلی می نویسد: «در سال ۱۴۸ امام جعفر صادق (ع) در شهر مدینه در گذشت، ولی خوشبختانه مکتب علمی او تعطیل نشد؛ بلکه به رهبری جانشین و فرزندش موسی کاظم (ع) شکوفایی خود را حفظ کرد».[۶]

موسی بن جعفر نه تنها از نظر علمی، تمام رجال علمی آن روز را تحت الشعاع قرار داده بود؛ بلکه از نظر فضائل اخلاقی وصفات برجستۀ انسانی زبانزد خاص و عام بود، به طوری که دانشمندانی که با زندگی آن حضرت آ شنایی دارند، در برابر عظمت اخلاقی آن حضرت سر تعظیم فرود آورده اند.

ابن حجر هیتمی می نویسد: «موسی کاظم وارث علوم و دانش های پدر و دارای فضل و کمال او بود. وی در پرتو عفو گذشت و بردباری فوق العاده ای که از خود نشان داد، کاظم لقب یافت و در زمان او هیچ کس در معارف الهی ودانش و بخشش به پایۀ او نمی رسید».[۷]به دلیل همین سجایای پاک اخلاقی آن حضرت بود که در نزد مردم محبوبیت فوق العاده ای داشت، و درباره او به کرامات فراوانی قائل بودند. ابن الجوزی در این زمینه روایتی آورده است که مضمون روایت این است: «شقیق بلخی در ۱۴۹ در سفر حج به امام برخورد و چندین بار کوشید مطلبی را آن حضرت بپرسد که هر بار امام با خواندن آیه ای مافی الضمیر او را بر ملا می کرد».[۸]

هارون در باره آن حضرت به ربیع گفت: «این مرد از راهبان بنی هاشم است. ربیع می گوید: به هارون گفتم: پس چرا او را زندانی کرده ای؟ پاسخ داد: چاره ای جز این نیست».[۹]

۳-    پیوند امامت موسی بن جعفر (ع) با شیعیان

پیوند ولایت و امامت در فرهنگ شیعی یکی از جدی ترین تهدیدها برای حکومت بنی عباس و شخص هارون الرشید به شمار می رفت. شیعیان موظف بودند مطالب مربوط به امامت که به آنان گفته می شد مخفی نگاه داشته و اسرار رهبری را فاش نکنند. امامان شیعه با وجود اعتقاد به امامت خویش و تأکید بر عدم مشروعیت حاکمیت موجود، قیام بر ضد آن را در آن شرایط روا نمی دیدند، چرا که موفقیتی برای آن تصور نمی کردند. گاهی به سبب افشای همین اعتقاد که امام کاظم (ع) از نظر شیعیان امام مفترض الطاعه است، گرفتاری هایی برای آن حضرت و یاران ایشان به وجود می آمد.

در رجال کشی روایت نسبتا طولانی از یونس بن عبدالرحمن نقل شده است، وی می نویسد: یحیی بن خالد برمکی ابتدا نظر مساعدی به هشام[۱۰] داشت؛ اما هنگامی که از علاقمندی هارون نسبت به هشام با خبر شد، سعی کرد تا نظر هارون را بر علیه او تحریک کند. او در این رابطه به هارون گفت: هشام معتقد است که خداوند امام دیگری جز تو در روی زمین دارد که طاعتش واجب است… و اگر او را امر به قیام کند، اطاعت می کند.

پس از آن هارون دستور داد تا مجلسی از متکلمان بر پا شود و هارون د ر پشت پرده بنشیند تا آنان در بحث آزاد باشند، و هشام را نیز دعوت کردند تا درباره امامت با او بحث کنند. هشام ابتدا از شرکت در بحث عذر خواست، اما در نهایت به دنبال اصرار یحیی در مجلس حضور یافت. «یحیی در مجلس حضور متکلمان به هشام چنین گفت: آیا اطاعت از علی بن ابیطالب (ع) واجب است؟ هشام بن حکم پاسخ داد: آری. باز پرسید: اگر امامی بعد از علی بن ابیطالب (ع) تو را دستور دهد که با شمشیر خروج کنی، آیا این کار را انجام می دهی؟ هشام ابتدا از جواب دادن خودداری کرد اما در نهایت پاسخ داد: اگر مرا فرمان دهد فرمان او را انجام خواهم داد».[۱۱] راوی می گوید: در این جا رنگ از رخ هارون پرید و گفت: «با وجود چنین شخصیتی، حکومت من یک ساعت هم دوام نخواهد آورد. زبان این مرد در دلهای مردم نافذتر از صد هزار شمشیر است».[۱۲]

۴- امام(ع) فرزند پیامبر و شخصیت جامع علوی و فاطمی

هارون آشکارا روی انتساب خود به مقام رسالت تکیه می کرد، و در هر فرصتی آن را مطرح می کرد. لازم است این نکته را بدانیم، که از دلایل نفوذ علویان، آن بود که مردم آنان را به چشم فرزندان رسول خدا می نگریستند. این چیزی بود که خود حضرت مکررا بر آن تأکید می کردند. و این نکته سخت خشم و خشونت هارون را بر می انگیخت.

در دورانی که نوادگان امام حسن مجتبا (ع) در حجاز شورش هایی بزرگ مانند جنبش فخ (۱۶۹ ق) [۱۳] را سامان می دادند و فرزندان فاطمه در غرب حاکمیت هارونی علم مبارزه برافراشته اند و به نام فرزندان فاطمه حاکمیت را در مغرب اسلامی در شمال افریقا از حاکمان هارونی ستانده بودند و حکومت بنی ادریس یا ادارسۀ مغرب[۱۴] را تشکیل دادند (از سال ۱۷۲ تا ۳۶۴ق) و علویان دیگری (یحیی بن عبد الله علوی)در طبرستان (مازندران) داعیۀ حکومت دارند پیداست که بزرگ ترین تهدید ها بر علیه حکومت عباسی از ناحیۀ علویان و فاطمیان است. در همان حال، امام کاظم(ع) تنها شخصیت جامعی است که همۀ علویان فخ و مبارزان طبرستان و مجاهدان فاطمی در مغرب اسلامی به پیشوایی، بزرگی و هدایتگری وی اعتقاد داشته اند. هوشیاری سیاسی هارون اقتضا می کرد که بر این حقایق چشم نبندد و برای زدودن این تهدید بزرگ چاره ای بیندیشد.

«بنا به نقل ابن اثیر، هارون سالی به قصد عمره، مکه رفت، در سر راه خود به مدینه آمد و وارد حرم پیامبر(ص) شد؛ رو به قبر پیامبر نمود و گفت: « سلام بر تو ای پیامبرخدا، سلام بر تو ای پسر عمو». بدین وسیله خواست بر دیگران فخر و مباهات کند که خویشاوندی  مستقیم با پیامبر (ص) دارد و به خاطر همین خویشاوندی نزدیک است که به خلافت رسیده است. در این هنگام موسی بن جعفر که در آنجا حضور داشت، و از هدف هارون آگاه شده بود، نزدیک قبر پیامبر رفت و خطاب به رسول خدا (ص) گفت: «سلام بر تو ای پدر». هارون از این سخن سخت عصبانی شد، چرا که می دید در این فخر و بزرگی موسی بن جعفر (ع) بر او برتری دارد.

او نه تنها سعی می کرد انتساب خویش با پیامبر را به رخ مردم بکشد؛ بلکه به هر دلیلی می خواست پیامبر زادگی این پیشوایان بزرگ را انکار کند. او روزی به موسی بن جعفر (ص) چنین گفت: «چرا شما را فرزندان رسول خدا می نامند، نه فرزندان علی (ع)؟ امام (ع) فرمود: اگر پیامبر زنده شود و دخترت را خواستگاری کند می پذیری؟ هارون گفت: با این کار بر عرب  و عجم افتخار می کنم. امام کاظم(ع) ادامه داد: اما اگر بیاید، از دختر من خواستگاری نخواهد کرد، چرا که او ما را به دنیا آورده است، اما شما را نه».[۱۵]

برهان امام (ع) برهانی قاطع و کوبنده بود، دشمن را مغلوب ساخت و راهی باقی نگذاشت تا هارون بتواند از خود دفاع کند. بطلان عقیده هارون، به اطرافیان نیز ثابت شد و همگان فهمیدند که امام (ع) است که به خلافت و جانشینی پیامبر سزاوار است وهموست، که فرزند و وارث پیامبر (ص) است.

۵- تهدید حاکمیت عباسی با تعیین حدود فدک

از جمله عوامل دیگری که باعث شد تا قلب هارون نسبت به امام آکنده از کینه و نفرت شود، و ایشان را زندانی کند تعین حدود فدک توسط امام (ع) بود؛ که شامل بیشتر مناطق اسلامی می گشت. این مطلب زمانی اتفاق افتاد که هارون از امام (ع) خواست تا حدود فدک را مشخص کند تا آن را به امام بازگرداند. زیرا امام از گرفتن فدک خودداری کرده بود، مگر این که فدک را با حدود کامل باز گرداند. هارون پرسید: فدک کجاست؟ امام فرمود: «حد اول: عدن، حد دوم: سمرقند، حد سوم: آفریقا و حد چهارم: نواحی ارمنستان». هارون که با شنیدن پاسخ امام بر آشفته شد، گفت: به این ترتیب دیگر برای ما چیزی باقی نمی ماند.

امام با این پاسخ می خواست به هارون ثابت کند، فدک ، مجموع قلمرو حکومت اسلامی است، واصحاب سقیفه و خلفای قبل از وی که فدک را از دختر پیامبر (ص) گرفتند، این کار آنان در حقیقت جلوه ای از مصادرۀ حق حاکمیت اهل بیت (ع) بود بنابراین اگر قرار باشد حق ما را برگردانی، باید همۀ قلمرو حکومت اسلامی را در اختیار ما بگذاری. [۱۶]

هارون به درستی آگاه بود که موسی بن جعفر (ع) و یارانش، وی را غاصب خلافت پیامبر می دانند که با زور سرنوشت مسلمانان را در دست گرفته است و اگر روزی قدرت جنگ با او را به دست آورند، لحظه ای درنگ نخواهند کرد و حکومت را از او پس خواهند گرفت.

۶-مبارزات منفی امام کاظم (ع) با حکومت هارون

در زمان حکومت منصور و هارون، بخشی از قیام های مسلحانه، علویان با شکست روبه رو گردید، و به شهادت رهبران این نهضت ها انجامید. بنابر این احتمال این که هر گونه اقدام مسلحانه محکوم به شکست و شهادت باشد، بسیار عقلایی به نظر می رسید. پس می بایست مبارزه را از طریق دیگری تعقیب کرد. بر اساس همین برنامه بود که موسی بن جعفر (ع) یکی از راههای مبارزه با حکومت هارون را تحریم همکاری شیعیان با نظام حاکم می دانست و کسانی را که با آن ها در ارتباط بوند، توبیخ می کرد. در ضمن، امام در هر شرایطی به صورت غیر مستقیم حکومت هارون را نا مشروع و غصبی معرفی می کرد. مجموع این گونه اقدامات شک برای کسی باقی نمی گذاشت که او خود را پیشوای حقیقی مسلمانان می داند و حکومت عباسیان را حکومت غاصبان می داند.

۷- سازماندهی شبکۀ اجتماعی توسط امام هفتم و اوج گیری توان اقتصادی شیعیان

گرچه حکومت ظاهری در دست هارون بود، ولی حکومت او فقط بر تن ها بود و در دل های مردم جا نداشت. اما حکومت بر دل ها از آن پیشوای هفتم بود و در پرتو محبوبیت گستردۀ آن حضرت در نزد مردم، مسلمانان روشن بین، خمس اموال خود، و دیگر اموال متعلق به بیت المال را به محضر آن حضرت می فرستادند. موضوع ارسال وجوه شرعی،توسط پیروان اهل بیت، به محضر امام هفتم، بر هارون پوشیده نبود، روایت شده است، که چون محمد بن اسماعیل حضور هارون رسید به او گفت: «یا امیرالمومنین! دو خلیفه روی زمین حکومت می کنند، موسی بن جعفر (ع) در مدینه که برای او خراج جمع می شود و تو در عراق که برای تو نیز خراج جمع می شود. هارون گفت: ترا به خدا راست می گویی؟!  محمد پاسخ داد: به خدا چنین است». [۱۷]

اینها از دلایل مهمی بود که هارون به خاطر ترس از دست دادن سلطنت و اقتدار خود، امام کاظم (ع) را زندانی و در نهایت به شهادت رساند. این روایات به روشنی دلالت دارد که هارون معترف به شخصیت و جایگاه رفیع آن حضرت بوده است، لیکن آنچه باعث می شد تا او وخلفای پیش از وی، آن امام و پدران بزرگوارش را از جایگاه الهی خویش باز دارند، قدرت طلبی و حب ریاست  بوده است.

برای هارون خلیفه مقتدر عباسی قابل تحمل نبود که ببیند کسی در بین تودۀ مردم و سایر طبقات وجود داشته باشد که مردم او را عاشقانه دوست داشته باشند و وی را خلیفه پیامبر و امام بر حق بدانند. هارون به درستی به این واقعیات پی برده بودکه هر فرد معتقد به امامت هر گاه امامش او را به قیام دستور دهد بی درنگ دستور او را اطاعت خواهد کرد.

از سوئی، حذف و یا کشتن امام برای هارون به سادگی میسر نبود، چرا که امام هیچ گونه بهانه ای به دست هارون نمی داد تا هارون بتواند در یک حرکت نظامی خود را از این دغدغه خلاص و راحت کند. مشاوران و مقامات دستگاه خلافت، کشتن امام را صلاح نمی دانستند و به شدت از این کار پرهیز می کردند. بنابراین زندانی کردن ایشان بهترین گزینه برای حکومت بود.

چنین بود که هارون با فریبکاری تمام، کنار قبر پیامبر(ص) آمد و خطاب به پیامبر (ص) گفت: «من ازآنچه می خواهم انجام دهم عذر می خواهم. می خواهم موسی بن جعفر را دستگیر کرده و به زندان بیندازم، زیرا او می خواهد میان امت اختلاف اندازد و خون آنها را بریزد»[۱۸].

هارون با آن همه سلطه و قدرت، مجبور بود دست به چنین توجیهاتی بزند تا اقدامش از طرف مردم مورد انکار قرار نگیرد. هارون در همان مسجد دستور توقیف حضرت را صادر کرد. وی دستور داد تا دو کاروان آماده کرده، یکی را به سمت کوفه و دیگری را به سمت بصره بفرستند.«هارون امام را به سوی بصره فرستاد و به عیسی بن جعفر بن منصور دستور کشتن امام راصادر کرد. عیسی بن جعفر از به شهادت رساندن موسی بن جعفر خودداری کرد و هر بار بهانه ای می آورد. هارون پس از یکسال امام را به زندان بغداد منتقل کرد و به فضل بن یحیی دستور داد تا امام را به عنوان مهمان محبوس، به یکی از قصرهای خود ببرد و فضل را احضار کرد و یک شیشه از زهر هلاهل را به او داد و به او دستور داد تا امام را مسموم کند. فضل نزدیک به یکسال از اجرای دستور هارون سرپیچی کرد و امام را به یکی از کوشک های اطراف بغداد انتقال داد.

هنگامی که خبر سرپیچی فضل به هارون رسید، سخت خشمگین شد و دستور داد تا امام را به زندانی که در توسط یک یهودی به نام «سندی بن شاهک» اداره می شد بفرستند و مخفیانه دستور مسموم کردن امام را صادر کرد. سندی امام را از کوشک به زندان شهر انتقال داد و در همان زندان سندی بن شاهک به دستور هارون امام را مسموم کرد وبه  شهادت رساند»[۱۹].

هارون به شایستگی و لیاقت و برتری بستگان معصوم خود کاملا آگاهی داشت، اما جای پرسش دارد که چه شرایطی سبب می شود تا برخی انسان ها از همه باورهای اعتقادی خود دست  می کشند و تن به چنین رذالت ها و ستمگری ها می دهند؟ آیا تحت کدام نظام اجتماعی و سیاسی انسان ها به گونه ای بهتر و شرافتمندانه تر عمل می کنند؟ آیا مطالعۀ این درجه از قساوت و بی رحمی در تاریخ برای خوانندگان اسباب تعجب نیست؟ در چه شرایطی این حوادث رخ می دهد؟ برای رفتارهای خشونت آمیز هارون، و اسلاف و اخلاف او، جز اقتدار گرایی مکتب فکری دیگری می توان پیدا کرد؟ با حاکمیت مطلق و خودکامۀ عباسی است که موسی بن جعفر در آن حکومت به شهادت می رسد. به تعبیر یکی از نویسندگان معاصر، «اقتدار گرایی نوعی سازماندهی هرمی و عمودی است که با مرکزیت شخص شاه، تمامی موضوعات و مسائل کشور و سرنوشت افراد را با محوریت منافع و خواسته های شاه شکل می دهد. این نوع سازماندهی باعث می شود که فکر و قاعده مندی روابط اجتماعی به حداقل برسد و تمامی امور درگروی مرکزیت دربار و مصالح شخص شاه قرار گیرد. پی آمدهای مهم فرهنگی و اجتماعی شخص محور بودن نظام اقتدار گرایی از میان رفتن فردیت و تمایزات انسانی، تعطیلی فکر و اندیشه و نقد، تبعیت محض افراد، بی اخلاقی و بی اصول شدن مردم، نبود شرایط یادگیری فرهنگ حل و فصل اختلاف و در نتیجه اسارت فرهنگی، فکری و اقتصادی مردم جهت بقای شاه و سیستم حاکمیت اوست».[۲۰]

 


 

[۱] بر گرفته از: سریع القلم محمود، اقتدار گرایی ایرانی در عهد قاجار

[۲] کدیور،محسن، حکومت ولایی،ص ۲۴۰ –امام خمینی،الرسائل، رساله فی الاجتهاد و التقلید، ص ۱۰۰ و ۱۰۱

[۳] برگرفته از: شریف قرشی باقر، تحلیلی از زندگانی موسی بن جعفر،صص۲۳و۲۹

[۴] حکیمی، علامه محمد رضا، امام در عینیت جامعه، نشر فرهنگ اسلامی (تهران) و دلیل ما (قم)، چاپهای متعدد.

[۵] برگرفته از: همان، صص۵۰۶و۵۰۹

[۶] پیشوایی مهدی، سیره پیشوایان،ص۴۳۳

[۷] همان، ص۴۳۴

[۸] جعفریان رسول، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص ۴۶۱

[۹] همان، ص ۴۶۱

[۱۰] هشام بن حکم از عالمان و متکلمان بزرگ شیعه بود. او دوران جوانی را با امام صادق (ع) آغاز کرد و دورۀ پختگی و تجربه اندوزی ها و خردورزی ها را با امام کاظم(ع) به سر برد و ایام سالخوردگی اش در پیوند و همراهی وی با امام رضا(ع) سپری گردید. وی به همان اندازه که برای تشیع مایۀ پیشرفت و مباهات بود برای عباسیان و مخالفان اهل بیت(ع) سبب خشم و کینه ورزی های آنان می گشت. «برمکیان نفوذی، که سازندگان چند بیت الحکمه، و کوشندگان برای شهید کردن حضرت امام موسی بن جعفر‌(ع)، و مروّجان پشتکاردار ترجمۀ فلسفۀ یونان و شیوع دادن آن، در میان مسلمانان، بوده اند و با احتمال قوی ـ بنابر شواهد تاریخی‌ـ سبب انگیزان مرگ مشکوک تاریخی جناب هشام بن حکم بغدادی، نیز شده اند. چون ردّ بر فلسفۀ ارسطو نوشت، و در راه مقاصد ضد قرآنی آنان، مانع ایجاد کرد.» (حکیمی، علامه محمد رضا، ایمان فیلسوفان، دلیل ما، قم ۱۳۹۲، ص۵۵) یحیی بن خالد برمکی (بزرگ خاندان برمکی) با هِشام‌بن‌حَکَم ـ شاگرد معروف حضرت امام صادق(ع)‌ـ دوست بود، و از این جوان فاضلِ خوش‌محضر خوشش می‌آمد، اما به دلیل علاقه‌ای که به مبارزه با قرآن و معصوم (ع) داشت، و برای همین او نیز به عَلَم کردن فلسفۀ یونانی در برابر «حکمت قرآنی» پرداخت، همین که فهمید هشام ردّی بر ارسطو نوشته است،  با او دشمن شد، و زمینه‌ای فراهم ساخت تا هارون، هشام را بکشد. جناب هشام بن حکم از توطئه اطلاع یافت، و به بصره گریخت، و در آنجا به وضع مشکوکی از دنیا رفت. (همان،ص۵۸)

[۱۱] مدرسی علامه محمدتقی، امامان شیعه وجنبشهای مکتبی،ص۱۸۹

[۱۲] جعفریان رسول، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص۴۸۵

[۱۳] مصاحب، دکتر غلامحسین، دائره المعارف فارسی، ج ۲، بخش اول، ص ۱۸۴۵٫

[۱۴] همان، ج ۱، ص ۷۱٫

[۱۵] برگرفته از : شریف قرشی باقر، تحلیلی از زندگانی امام موسی کاظم (ع)،ص۵۱۹و۵۲۰

[۱۶] پیشوائی مهدی، سیره پیشوایان، ص ۴۸۲

[۱۷] مدرسی علامه محمد تقی، امامان شیعه و جنبشهای مکتبی، ص۱۸۵

[۱۸] شریف قرشی باقر، تحلیلی از زندگانی امام کاظم (ع) ص ۵۲۸

[۱۹] معتضد خسرو، هارون الرشید و شب سرخ بغداد، ص۵۳۵-۵۴۳

[۲۰] سریع القلم محمود، اقتدار گرایی ایرانی درعهد قاجارص۵۱

 

فهرست منابع:

  1. پیشوایی مهدی، سیره پیشوایان، قم موسسه امام صادق(ع)،چاپ بیست و ششم ۱۳۹۱٫
  2. جعفریان رسول، حیات فکری وسیاسی امامان شیعه، تهران علم، چاپ اول ۱۳۹۰٫
  3. حکیمی، علامه محمد رضا، امام در عینیت جامعه، نشر فرهنگ اسلامی (تهران) و دلیل ما (قم)، چاپهای متعدد.
  4. حکیمی، علامه محمد رضا، ایمان فیلسوفان، با مقدمۀ حسین انصاری، مجموعه فرهنگی امام صادق(ع) میبد و انتشارات دلیل ما، قم ۱۳۹۲٫
  5. سریع القلم محمود، اقتدارگرایی ایرانی در عهد قاجار، تهران: نشر فروزان روز،۱۳۸۹، چاپ اول ۱۳۹۰٫
  6. شریف قرشی باقر، تحلیلی از زندگانی امام کاظم(ع)،ج۲، ترجمه و نشر: کنگره جهانی امام رضا(ع)، قم چاپ ۱۳۶۹٫
  7. کدیور محسن، حکومت ولایی، نشر نی، چاپ اول، تهران ۱۳۷۷٫
  8. مدرسی علامه محمد تقی، امامین شیعه و جنبشهای مکتبی،مشهد آستان قدس رضوی، بنیاد پژوهشهای اسلامی،چاپ چهارم ۱۳۷۸٫
  9. مصاحب، دکتر غلامحسین، دائره المعارف فارسی، ج ۲، بخش اول، ص ۱۸۴۵٫
  10. معتضد خسرو، هارون الرشید و شب سرخ بغداد،انتشارات زرین – بهار شمالی، چاپ یکم ۱۳۷۶٫

 

Print Friendly

۱۳ نظر برای این مطلب

  1. با سلام
    بسیار عالی بود. خسته نباشید.

  2. با سلام نکات بسیار ارزنده وتامل برانگیزی در مقاله تان وجود داشت وآن نتایج حس قدرت طلبی در حد خود خواهانه آن ، تا آن حد که که امامی را زندانی کنند .

  3. سلام ، جالبه که با همه این فشارها و زندانها و اونهمه جنایت که در حق این خاندان شده ، اینهمه آثار و برکات از ایشان به جا مونده .
    ممنون

  4. سلام ، جالبه که با همه این فشارها و زندانها و اونهمه جنایت که در حق این خاندان شده ، اینهمه آثار و برکات از ایشان به جا مونده .
    ممنون

  5. با سلام
    دوتا مطلب از حسن و فاضلی دقیقا مثل هم .
    ظاهرا دوقلو بودن.

  6. ممنون
    تصور من از امام کاظم ع این بود : فردی ضعیف و دربند که نقش آنچنانی نداشته و ما فقط از ایشان زندان و زنجیر شنیده ایم . در حالیکه نقش بزرگی داشته اند .

  7. متاسفانه ما فقط گرفتار که مىشىم, دنبال باب الحواىج مىگردىم. هر که باشه خوبه. بعدفراموشش مىکنىم. . ىا على

  8. زنده باد قهرمان پیروز , اگرچه دربند و هرچند در اعماق سیاهچال و حتى پس از هزار و اندى سال… هنوز هم و همیشه باب الحوایج.
    سلام و درود خداوند بر امام موسى بن جعفر (ع)

  9. سلام .از مطلبتان استفاده بردم و نوشته آقارضا که جالب بود ,
    امام کاظم (ع) فرمودند: احسان غلى است بر گردن آن کسىکه به او احسان شده که بیرون نمی آورد آنرا مگر مکافات و احسان نمودن به احسان کننده یا شکر او را نمودن.

  10. همون که آقارضا گفت… واز آنهایی که باعث یادآوری این بزرگى و بزرگ زادگیها میشوند ممنون و سپاسگذاریم.

  11. سلام امام ع آنقدر در میان مردم نفوذ داشتند و مردم بقدری به ایشان احساس همبستگی میکردند که سالها زندان و سیاهچال نیز ایشان را از مردم جدا نکرد. و حتی صدها سال گذشتن از شهادت آنحضرت هم از بزرگی نام ایشان نکاست.
    خدانگهدار

  12. امام موسی الکاظم(ع) فرمودند: اى هشام. هرکس زبانش راست بگوید. عملش پاکیزه شود و هرکس نیتش خیر باشد روزیش زیاد شود و هرکس به برادران و خاندانش نیکی کند, عمرش طولانى شود. (تحف العقول ص ۶۲۰ , الکافی ج۲ ص۱۰۵ ) .
    التماس دعا

  13. سلام
    چقدر لذتبخش است خواندن و شنیدن احادیث معصومین, حرفها و آموزه هاى دانشمندان و بزرگان غرب که بعضا , پس از سالها بررسى و نتیجه گیرى و ثبت در گروههای چند هزار نفرى بدست آمده , هیچکدام کامل تر و جدیدتر از گفتار و آموزه هاى معصومین ما نیست. این یک ادعا از روى تعصب و خودشیفتگی نیست, مىتوان با هم مقایسه کرد و دید.
    یکى با استفاده از دانش امروزی و تحقیات بلندامدت و مدرن و دیگری میراثیا گرانبها از هزار و اندی سال پیش.
    امیدوارم استفاده کنیم .

یک نظر بگذارید