نویسنده: تدوینگر نرگس انصاری؛ نقادان: گروه پژوهش های دینی 2، (خانه شادروان دکتر قاسمی)، 
								ارسال شده در تاریخ 11 دسامبر 2019			
							
																																
				رستخیز
رستخیز، بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم، دبیر مجموعه: نفیسه مرشد زاده، ویراستار: علی حسن آبادی، تهران، نشر اطراف ۱۳۹۷٫
نقادان: گروه پژوهش های دینی ۲، (خانه شادروان دکتر قاسمی)، یزد آبان ۹۷
اشاره
«رست خیز» در پی آفرینش معنا و پاسخگویی به سؤالات انسانِ در جستجوی معنای امروز نیست. بلکه رستاخیز و زنده شدن دوباره ی معنایی است که وجود دارد و هست لیکن در هیاهوی زمان به فراموشی سپرده شده است.
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد  وآنچه خود داشت زبیگانه تمنا می کرد
رست خیزِ ذهنهای جستجوگر
«رست خیز» شرح جستجوی مردمانی است که به دنبال یافتن جواب سؤال خود راهی مجالس محرم و عاشورا شده اند، در این کتاب ۲۴ نفر به بیان اتفاق هایی از زاویۀ دید خود پرداخته اند. مترجم، جهانگرد، شاعر، فیلمساز و همسر یک طلبه بخشی از نویسندگان این روایتها هستند که هر کدام جهانبینی متفاوتی از دیگری دارند.
نفیسه مرشد زاده، دبیر مجموعه در نشست نقد کتاب «رست خیز» در کتابخانه عمومی پیروزی تهران در ۲۲ مهر ۱۳۹۷ گفت: نویسندگان این مجموعه تلاش کردند گزارشی صادقانه و عینی از رویدادهایی بدهند که در همین روزها اتفاق افتاده ولی هنوز در سایه واقعه سال ۶۱ است. نعمت الله فاضلی که به عنوان منتقد در نشست مذکور معتقد است که این کتاب نشان می دهد که مردم امروز، عاشورا و زندگی روزمره خود را با هم ادغام کرده اند به همین دلیل است که عاشورا ماندگار شده است.
برای کسانی که در آغاز کشف راه های دست یابی به معنویت و درک احساس ها و ارتباط های طبیعی و عادی با فرهنگ حسینی اند، کتاب رستحیز آموزنده و تأثیر گذار است. رستخیز مجموعه ای از داستان های واقعی و دارای جذابیت بوده که کشش داستانی آن خواننده را به دنبال هدف خود می کشاند. داستان ها با اینکه دارای رویتگران و موضوعات متفاوتی بودند اما همگرایی و پیوستگی شان از داستانی به داستان دیگر قابل قبول بود؛ حتی از نظر سبک نگارش و نوع قلم به گونه ای است، که کمتر حس می شد هر روایت نویسنده ای جدا دارد. و البته می توان گفت رستخیز، متنی روان و بی تکلف و پر ار آرایه های زیبای ادبی به ویژه حس آمیزی را در خود جای داده است.
امام حسین مجموعه رستخیز، امام حسین بیشتر افراد جامعه است ، نه امام حسین نخبگان، نه امام حسین نویسندگان نو اندیش و نه امام حسین آرمانی و دور از دسترس. اگر چه بعضی از منتقدین این ویژگی را از نقاط ضعف مختوایی این کتاب دانسته اند.
به طور کلی مجموعه فوق پر از تجربیاتی است که کم و بیش هر انسانی در طول زندگی با بخشی از آنها سر و کار داشته است، و به ندرت می توان شخصی را یافت که در این کشور زندگی کرده و شیعه باشد و با این گونه مراسم آیینی حداقل آشنایی نداشته باشد. خواننده با خواندن کتاب به راحتی خود را می تواند جای نویسنده قرار دهد و به نوعی همانند سازی با آن واقعه و اشخاص آن دست یابد و به آسانی با داستان همراه شود و به نقطه ای اشتراکی در حال و گذشته خود دست یابد. او با نگاهی ژرف بینانه تر نقاط اشتراکی زندگی خود را در پیوند با این گونه مراسم مانند روضه، و سخنرانی، سینه زدن ها و اشک و ناله ها در محرم مرور می کند و اعتقاد نویسندگان مجموعه این است که «این کتاب روایت کرامت ها، شفا و معجزه های بزرگ نیست. شرح زنده شدن ذرهای از درون انسان در فراخوان هر سالهی محرم است…» .
نقاط قوت کتاب
-  انتخاب کاغذ مرغوب با وزن کم ، کار استفاده و مطالعه هر چه سریعتر کتاب را آسان می کند.
۲٫ نوع چاپ و طراحی صفحات کتاب قابل تحسین است.
- طرح جلد ابتکاری بوده و می تواند با توجه به ادراک هنری بیننده، معانی متفاوت و تأثیرگذاری را به آنان القا کند. طراح با بکارگیری صحنه ای از زندگی عادی مردم و فرهنگ جامعه تصویری را برگزیده است که می تواند معنادار باشد. طراح، یک خیمه گاه عزا همراه با نوشته ای از یک بیت به زبان ترکی انتخاب کرده که مردی سیاهپوش و به فکر فرو رفته از کنار پارچه های آوبختۀ آن می گذرد. خیمه ای که چندین برابر قامت او ارتفاع دارد در حال گذر است. نوع قرار گرفتن پرده خیمه که تا کناره های آسفالت خیابان آمده، می تواند به نشانه ای از کشیده شدن دامنۀ زیست روضه ها با مظاهر زندگی جدید تفسیر شود. حتی ارتفاع و بلندی این خیمه و اشعار آن برای بیننده میتواند معنا دار باشد. در واقع طراح جلد کتاب، با انتخاب این طرح به گونه ای آمیختگی داستان ها و اتفاقات زندگی عادی انسان ها در خرده فرهنگ های متفاوت را با فرهنگ محرم و عاشورای حسینی (ع) برجسته کرده است.
- برخی از روایت ها در صدد اصلاح نگرشی برآمده که جامعۀ مخاطب و محیط آموزشی به آن دچار شده است مانند: روایت هسته اندوه (ص ۲۵): «هیچوقت نمی گفت بیایید بنشینید برایتان زندگی پیامبران را تعریف کنم ولی همیشه قصه ی پیامبران می گفت.» هم چنین (ص ۲۳): «بابا ما را با کتاب های درسی مان واگذاشت که پر بودند از داستان های پیامبران و امامان و همگی به شکل کسل کننده ای فقط آموزنده بودند نه روایت گرایانه.»
- روایت ها از زبان مردمانی عادی و با همان بیانی که همه ما در کوچه بازار از مجالس می شنویم و با آنها می خندیم و گاهی قطره اشکی می ریزیم… بیان شده است. جملاتی کوتاه اما بسیار تأثیرگذار به عنوان نقطه اوج روایت ها به صورت کاملا نامحسوس خواننده را همراه خود می کند و بدون اینکه خواسته باشد پیش نویسهای فرضی و ملموس خواننده را دستکاری می کند به او درس ایمان و باور می دهد.
به عنوان نمونه در روایت رکاب زدن با «نورکریم» پیرمردی نابینا که در مسجدی زندگی می کند و نیمه شب بعد از نماز شب با صدای گریه اش و روضه حضرت عباس، راوی داستان را همراه خود می کند. در پایان داستان اینگونه می خوانیم که :
«… جوان که بود عاشق دختری شده بود و برای کار به جنوب ایران رفته بود تا بتواند خرج عروسی اش با آن دختر را فراهم کند ولی همان جا بیمار و کور شده بود و دیگر تنها مانده بود. از تنهایی اش گفت و از خلوتش با خدای خودش. از اینکه از وقتی نابینا شد فقط خدا را دارد و همین برایش کافی ست. می گفت هر چه را قرار بوده ببینم دیده ام، به جز حرم امام حسین که یقین داشت یک روزی می بیند…»
- این مجموعه گاهی هم در صدد بیان یکجهت گیری اعتقادی است مثلا دوگانگی در رفتار عزادارها. برای نمونه در شیشهی شمر: «…چطور دلش می آید هر سال این همه آدم را در میدان تعزیه به گریه بیندازد؟ اگر امام حسین را دوست ندارد چرا الان آمده این جا و این طور گریه می کند؟ مگر می شود هم شمر بود و هم عزادار امام حسین؟ ذهنم آشوب بود. یک دلم می گفت آدم خوبی است و من اشتباه کردم، یک دلم می گفت باید بلاهای بدتر از این سرش آورد…» (ص ۴۹)
در اینجا به خوبی توانسته در قالب یک داستان طنزگونه رفتار متناقض آدمهایی که در ظاهر عزاداری می کنند و سینه می زنند و اشک می ریزند اما در خارج از جلسه و بیرون از مراسم بر خلاف راه و منش امام حسین و حرکت عاشورا رفتار می کنند را بیان کند! در واقع این جمله ها مخاطب را نهیب می زند که نمی توان هم کسی را که در نقش شمر بازی می کند و لباس او را بر تن کرده دوست داشت و هم امام حسین را. گویا این روایت بصورت غیر مستقیم در صدد القای این مطلب است که حب حسین(ع) خشم از دشمنان او را به دنبال می آورد.
- نویسندگان کتاب، گاهی برای این که حقیقتی را خوب بیان کنند مقدمات و مطالبی در تضاد با آن حقیقت می آورند مانند روایت «مقام مضطر» که در ابتدای ص:۵۳-۵۴ روایت عزاداری افرادی را توصیف می کند که در مراسم امام حسین با شنیدن ذکر مصیبت به جای گریه از سر معرفت نسبت به امام به یاد بلاهای زندگی خودشان می افتادند و اشک می ریختند و در این بین ماجرای دختری را می آورد که دنبال جواب این سؤال است که چرا در مراسم ها اشک و آهی ندارد و در پی یافتن پاسخ این سؤال مخاطب را با این حقیقت آشنا می کند که تا انسان به آمادگی درونی خاص نرسد مقام زیارت را درک نمی کند: «شاید محل و وقت زیارت برای هرکسی فرق دارد من در موضع وموقع اشتباه دنبال اشک می گشتم« (ص ۵۷)
- روایت «سینه سرخ ها» شناخت جدیدی نسبت به امام به دست می دهد: (ص ۱۱۰، پاراگراف آخر) «اراده ی امام که بیاید ذره ای وابستگی، ذره ای شکایت وناله مانع پیوستن است…» ونیز ص:۱۱۱، پاراگراف آخر: «معتقد بود هر بار که وارد حرم می شوم باید موجود جدیدی را زیارت کنم. باید نسبت جدیدی بین خودم و او کشف کنم…. »
ص:۱۱۲، پاراگراف سوم: «نمی شد همین طوری بلند شد وشترق به سینه کوبید باید حس می کردی اوکهرباست ومن کاهم؛ اوباد است ومن موج. » ص:۱۱۳، پاراگراف سوم: «من برای حسین هزار و چهارصد سال پیش کار نمی کنم. چیزی که آمده و محو شده چرا باید مرا بلند کند؟!باید حسین زنده باشد و هر سال از نو شهید بشود… » همان صفحه پاراگراف آخر: «لازم نیست درک خاصی از شان امام یا ابعاد عمیق ماجرا داشته باشی کافی است انسان باشی…. » ص:۱۱۴، پاراگراف اول، : «هر چه بود جعفر چراغ دیگری در من روشن کرد این که خود حادثه را ببینم نه تاویلش را «
- آموزش روابط سالم اجتماعی با دیگران در مراسم آیینی: توجه به اینکه عزاداری برای حسین (ع) نباید موجب آزار دیگران شود: روایت «سیتارابین »:۱۲۹، پاراگراف سوم، : «خادم پیر مسجد… هیس هیس می کرد وتذکر می داد که همسایه ها خوابند. »، «دو تا دانشجوی افغان مسوول کنترل بچه ها بودند تا خواب محله را آشفته نکنند…دختررو پسر جوان افغانی هم سراسیمه می دویدند دنبال بچه ها و میبردنشان زیر زمین مسجد ، توی اتاقی پر از میزهای رنگی کوچک… »
- در روایت «,للحروب رجالا» ص:۱۴۶-۱۴۷ به بهانه فهم سخنی از بزرگی، درسی از عاشورا بیان می کند. این که عاشورا در زمان حاضر چه پیامی برای مخاطب دارد ص:۱۴۶، پاراگراف آخر: «در این روزگار ظلمت هر یک از ما باید راهی پیدا برای رسیدن به محضر حضرت صاحب الزمان (ع)» ؛ ص:۱۴۷پاراگراف سوم: «هر سال شیعیان در این روز بر سر میزنند و اشک می ریزند تا خداوند توبه ی انسان را بپذیرد و آن واسطه را بفرستد تا نور باز هم در جهان بتابد وانسان دوباره سر به آسمان بلند کند. »
- در داستان ها حس و حالت هایی که بیشتر افراد در سن نوجوانی و یا کودکی در میان هیئت ها و روضه ها و سخنرانی ها دارند، را به تصویر کشیده که می تواند پیش زمینه تحقیقی و پژوهشی مفیدی باشد برای مؤثرتر نمودن روضه ها و سخنرانی ها در ذهن این گروه سنی.
- توجه به جایگاه کودکان و نونهالان در فضای روضه ها، و تاکید بر احساس دوگانگی متفاوت در دوران کودکی: دم دیگ های سیاه-ص۱۳۷:
«ما (من و مهدی) باید با مامان می رفتیم مسجد، سینه زنی هیجان انگیز بود اما تا سخنرانی تمام بشود باید پشت پردهی زنانه سرمان را یک طوری گرم می کردیم. با چند تا تسبیح روی فرش دروازه می ساختیم و با مُهرها دوری و نزدیکی بازی می کردیم…». 
این قسمت می تواند برای هر کودکی که به همراه مادر خود به مسجد و روضه خوانی رفته است کم و بیش اتفاق افتاده باشد؛ پاسخ به این پرسش یجاست که آیا نباید میان فضای جلسات با کودکان نیز ارتباط برقرار کرد؟ اگردرست به این قضیه نگاه بشود پیداست که باید ترتیبی داد که کودکان در این بخش از هیئت که با سخنرانی همراه است از مجالس خاطره ای دلنشین داشته باشند و در جوانی انگیزه بهتری برای حضور در هیئت و روضه برای آنان وجود داشته باشد.
- ایجاد فرهنگی متفاوت با تاکید بر جنسیت جمعیت حاضر در روضه : «زن ها هم دست کمی از ما نداشتند. تا قبل از آمدن روضه خوان، یکریز حرف می زدند. هر از گاهی سخنران از پشت پرده ی ضخیم برزنتی تشر می زد که خانم ها اجازه بدهند صدا به صدا برسد. بلافاصله سکوت همه جا را می گرفت و برای لحظاتی، جز سخنران، صدا از کسی در نمی آمد اما چند جمله ای که می گذشت، انگار جذابیت حرف های خودمانی بر صلابت صدای بلندگوها غلبه می کرد و باز سرها به هم نزدیک می شد و همهمه در می گرفت…»
البته نکته ظریفی نیز در استفاده از کلمات در داستان، نهفته است. برای مثال، کلمه «پرده ضخیم برزنتی» قابل توجه است که شاید یکی از دلایلی که باعث می شود زنان از این قسمت مراسم دور بمانند و مشغول کار خود بشوند همین رسم باشد که بین آنها و مردان و سخنران با چنین وسیله ای جدایی می افتد!
در ادامه داستان می نویسد: «طبیعتاً من و مهدی از گیر افتادن در آن وضعیت راضی نبودیم. زن هایی که دور تا دور جا مُهری می نشستند، سر قِل دادن مهرها و چرخاندن تسبیح ها بد جوری از دست مان شکار بودند و آخرش هم مانع دسترسی ما به مهرها و تسبیح ها شدند. دیگر حق دویدن بین صف ها را نداشتیم. لیز خوردن از سکو، پریدن از نردبان و باقی لذایذ مسجد هم بر ما حرام شد. دیگر فقط دلمان می خواست برویم دسته تماشا کنیم یا مثل باقی بچه های هیئت ایمان این ها زنجیر بزنیم…»
نویسنده در جمله آخر مشکل را به خوبی بیان کرده که همه را در قالبی طنزگونه آورده است و آن اینکه ذهن کودک و یا نوجوان با سخنرانی و منبر از همان بدو ورودش به مسجد و روضه به دوگانگی می رسد! بافت مراسم مذهبی از گذشته تا کنون به این صورت بوده که بیشتر زنان به سخنران و آنچه می گوید توجه جدی ندارند.
در بخش ابتدایی که روایت و حدیث و مسائل مذهبی و معرفت دینی می گوید، ناقص و گزینشی گوش می دهند و در بخش روضه خوانی نیز اصلا گوش نمی دهند و حال و هوای خود را دارند… که این مورد نیز می تواند نقطه شروع یک کار تحقیقی باشد تا بلکه کوششی در صدد بهبود آن بشود.
- اشاره به برخی از مشکلات موجود در جامعه مانند کم اثر بودن کلاس دینی در مدرسه و تلویزیون در خانه؛ هستهی اندوه-ص۲۵ : «…همیشه فکر می کنم شاید بعد از این بابا پیرتر شد و بی حوصله شد. شاید تلویزیون، خانه را تصرف کرد. شاید بابا ما را به کتاب های درسی مان واگذاشت که پر بودند از داستان های پیامبران و امامان. اما همگی به شکل کسل کننده ای فقط آموزنده بودند نه روایتگرانه…» در اینجا نویسنده به خوبی توانسته است مشکل فعلی رابطه بین فرزندان و والدین را در ارتباط با سخنرانی و هیئت و مراسم مذهبی بیان کند.
- پر رنگ کردن حس و حال خوب کودکی و نوجوانی در مراسم: در برخی از داستان ها نیز ابتدا نمایی از مراسم مذهبی را به صورتی که در ذهن یک کودک قرار دارد بیان می کند، البته با همه نواقصی که دارد و در پایان داستان نیز با یک نتیجه گیری مفید، پیام خود را به خواننده القا می کند. به عنوان نمونه در داستان «ساعت اسارت» ابتدا به گونه های مختلف، برخورد یک پسربچه شهری را با مراسم تعزیه عاشورا به تصویر می کشد و حال و هوایی که او در مواجه با مراسم دارد در ابتدا با جملاتی مثل-ساعت اسارت- «. . خیلی دلم می خواست به حرف مربی گوش کنم و همه چیز را شوخی نگیرم اما حرکات شیر وسط خیمه گاه با آن قیافه اش واقعا خنده دار بود. دستم را محکم چسباندم به دهنم. همان موقع احمد در گوشم گفت«شیر مگه گریه می کنه!» را می آورد که نشان دهنده رتبۀ پایین مراسم است البته در نظر راوی. و بعد داستان را با این جمله به پایان می برد: «…هنوز راه نیفتاده بودیم که شیر را دیدم. گوشهی میدان جایی خلوت و دور از چشم دیگران، سر عروسکی اش را برداشته بود، نشسته تکیه داده بود به چوب یکی از علم ها. پسر جوانی بود که ر یش ها را تراشیده بود و سبیل کلفتی داشت. کمی به خلافکارها در سریال تلویزیون می ماند. صورتش را با پشت دست پاک کرد. خوب تر که نگاه کردم دیدم چشم هایش سرخ است. خواستم به احمد بگویم شیرها هم گریه می کنند اما حواسش جای دیگری بود. » (ص ۳۴)
- تاثیر دیده ها و شنیده های دوران کودکی در آینده شخص: یکی از مسائل مهم و حساس در شکل گیری شخصیت افراد، کودکی و نوع برخوردهایی است که در این سنین با آنها می شود. ریشه ی بسیاری ار خودباوری ها و اعتماد به نفس ها و موفقیت هایی که افراد به آن دست می یابند، ریشه در کودکی، و نوع دیده ها و شنیده های آنان دارد، که نویسندگان مجموعه در بسیاری از داستان های این کتاب به نظر می رسد که در ترسیم این نقش مهم موفق بوده اند.
نمونه: بازم چشماتو باز کردی؟ بستم. گفتم: روضه آسد رضا رو قشنگ گوش کن. اونجوری که سر کلاس ریاضی دقت می کنی. ، اونجوری که سر امتحان حواست رو جمع می کنی. گوش کردم. تونستی اون هایی را که شنیدی ببینی؟ گفتم به این صغرای بدبخت فکر کن با اون شوهر معتاد و پنج تا بچه ش، به اکبر نفتی و زن علیلش، به مریض های بد حال. باز هم دلت نشکست؟ باز هم گریه ات نگرفت؟ (ص ۵۲)
اگر هول می شدم و چادر توی پایم می پیچید و ظرف سیب و پرتقال و نارنگی از دستم رها می شد، بهانه به دستش می افتاد که مدتها با من سر سنگین بماند. تا خودم را از روی زمین جمع کنم، میوه ها را از گوشه و کنار هم جمع کرده بود و برده بود آشپزخانه و دوباره شسته بود. (ص ۵۳)
اوقات تلخی هایش را به جان می خریدم. انصافاً هم حق با او بود. هر کاری از دستش برمیآمد انجام میداد که آرزوی من برآورده شود اما نمی شد که نمی شد؛ دلم میخواست مثل او گریه کنم. روضه که تمام می شد دوباره سعی میکردیم مشکل را حل کنیم. اول چند سؤال می پرسید تا ببیند توصیه های ماه قبل را رعایت کرده ام یا نه. می گفت دلت اینجا نیست، حال روضه را باید با خودت به روضه بیاوری. (ص ۵۴)
- الگو گیری کودکان از بزرگترها، نویسندگان کتاب سعی کرده اند که در داستان های مختلف این مجموعه نقش بزرگترها به ویژه پدر و مادر را در الگوکیری فرزندان از آنان برجسته کنند، که این سوگیری نویسندگان منطبق بر تعالیم اسلامی و همچنین مسائل تربیتی و روانشناسی به روز و کارآمد است.
نمونه: پدرم آرام سینه میزد. نه آن جا که مردم خم میشدند و بین ضربه ها فاصله می انداختند از همه پیروی میکرد، نه آنجا که تند سینه میزدند. همیشه مرزی در این میانه نگه میداشت. من پیش پای پدر بین صفهای سینهزنی میخوابیدم. پنج ساله بودن این امتیاز را دارد که می شود در هیئت برای خود دراز بکشی و از پایین، حرکت دستها را نگاه کنی و صداها را بشنوی. کسی حواسش به من نبود. تاریکی را می دیدم و مردها را که دورم ایستاده بودند. صداها را می شنیدم تصویرها را خیال می کردم. با کلماتی که می شنیدم، فیلمی تصویر میشد: پایش به رکاب نمیرسید… نیزه ها را کنار زد… مثل عقاب خودش را رساند… (ص۱۰۶)
- . همانند سازی کودکان با بزرگترها: یکی از اصولی که در روانشناسی و پیشبرد اهداف تربیتی موثر است، می تواند نوع اشخاصی باشد که فرد سعی می کند خود را همانند آنها نشان دهد، نویسندگان کتاب این روش را در چندین داستان به تصویر کشیده اند.
نمونه: برای من عجیب بود که چرا این همه بین دو ضربه ها فاصله می اندازند و چطور می فهمند که چقدر باید صبر کنند. به هر زحمتی بود، ما هم موزون می شدیم. موقع بالا بردن دست ها، چشم در چشم رفیق روبه رویی می خواستیم بهتر و با شکوه تر از او سینه بزنیم. صدای ضربه های جمع خیلی بلند بود. ما خیال کردیم همه این صدا از دست ماست. (ص۱۰۷)
نقاط ضعف کتاب
این مجموعه با همه لطافت ها و جذابیت هایی که دارد، اما برخی ضعف ها و اشکالات در محتوای آن هست، که خوانندگان را از دست یابی به اهداف مورد نظر نویسندگان این کتاب باز می دارد. در روند برخی از حکایت ها، سوء برداشت هایی از محتوای متن در ذهن مخاطب ایجاد می شود. برخی از این اشکالات با ذکر نمونه ها در ادامه خواهد آمد:
- به کاربردن بعضی از اصطلاحات محلی ارتباط خواننده را با متن ضعیف می کند.
- . عدم پای بندی به ارزش ها و اخلاق های پسندیده. اگر داستان یا حکایتی قرار است نقش تربیتی مفید ایفا کند، نباید ارزش ها و اخلاق های پسندیده را در پای آن قربانی کرد. مانند وقتی که نویسنده یکی از روایت ها آرزو می کند کاش دوباره دور هم جمع می شدیم. اما با چه وضعیتی؟ و با چه هزینه هایی؟آیا این تقاضاها با کمرنگ و یا حتی از بین بردن ارزش ها و اخلاق های پسندیده امکان پذیر است؟
نمونه : مادربزرگ ساکت شد. بعد از چند دقیقه گفت: من دیگه نمی تونم ننه. رمقی برام نمونده. می ترسم سرم رو بزارم زمین و شماها دوباره بیفتید به جون هم. واسم دعا کن کره خر. واسم دعا کن. گفتم: دعای چی ننه؟ دعا کنم دوباره جوون بشی؟ چیزی نگفت. سرش را تکیه داده بود به عصایش و دوباره به آدمهای توی حیاط نگاه می کرد. چند هفته بعد مادر بزرگ سکته کرد، افتاد بیمارستان و مرد. روضه ما هم تعطیل شد و جمع فامیل از هم پاشید اما هنوز با خودم فکر می کنم چرا آن روز با او مهربان تر نبودم. حالا دیگر شد تا چهره اش را هم درست به خاطر ندارم. بعدها خیلی چیزها در مورد او شنیدم، کارهایی که کرده بود، حرفهایی که زده بود اما برای من، مادر بزرگ کسی است که دوست داشت بچه هایش را دور هم جمع کند و بعد بنشیند یه گوشه و نگاهشان کند. ببیند بچه ها دور هم جمع شده اند و هر کدام ساز خودشان را نمی زنند و برای هم خط و نشان نمیکشند. کاش می شد دوباره هر سال دور هم جمع می شدیم و برای یک روز هم که شده دعواهایمان را کنار میگذاشتیم و غذاهای آشغال می پختیم و سر حاج آقای مجلس را می کوفتیم به طاق و دو سه نفر را زیر پا له می کردیم و از صدای جیغ بلند گوی مان کل محله کلافه میشد. حتی اگر روضه ی ما نام و نشانی نداشت و فقط برای خودمان بود. خودمان بودیم و خودمان. ( ص۸۹- ۹۰)
- بی توجهی و بلکه استهزاء نسبت به اعتقادات ریشه دار: چند نمونه در ادامه آورده می شود که بخشی از داستان های در این مجموعه شاید برداشت هایی منفی در ذهن خوانندگان ایجاد می کند، که در روند شکل گیری باورهای عمیق نسل های تاره به ویژه آنهایی که در آغاز مسیر آشنایی با باورهای اعتقادی ریشه دار هستند، خلل و نقصانی ایجاد کند. مثلاٌ در مورد اول نویسنده به آسانی به خود اجازه می دهد یک باور اعتقادی که ملائکه به مجالس حسینی توجه دارند، را انکار کند . در مورد دیگر شاید این گونه به ذهن مخاطب القا کند که گویا نذری دادن و قربانی گوسفند، فقط طبق عادت و رسمی که از قبل بوده صورت می گیرد و در این میان مسوولان برپایی این مراسم هیچ گونه اعتقادی به آن ندارند و پای بندی به اصول متین و استواری، کار این اشخاص را پشتیبانی نمی کند و شخص می تواند خود هر گونه خواست، عمل کند. در نمونه سوم نیز نویسنده در لابه لای زاویای مختلف داستان به آسانی منکر خواب و رویای صادقه که یکی از محورها و موضوعات مهم در قرآن و حدیث است، می شود.
الف. روضه خوان به مردم می گوید قدر خودشان را بدانند که در مرکز جهان نشسته اند و ملائک بال هایشان را زیر پای آنها پهن کرده اند. … در روضه مادر بزرگ از این خبرها نبود. ما در مرکز جهان نبودیم. بعید می دانم که بال ملائکه زیر پای ما پهن بوده باشد؛ یک مشت آدم که سال تا سال چشم دیدن هم را نداشتند و اگر دو نفرشان را در یک اتاق تنها می گذاشتی به ثانیه نمی کشید که پاچه های هم را میگرفتند. ( ص۸۲)
ب: یکسال یکی نذری داشت و گوسفند پیری فرستاده بود قربانی کنیم. حیوان نای راه رفتن نداشت. پای همان درختی که طنابش را به آن بسته بودند لم داده بود و نشخوار می کرد. آب هم نمی خورد. هر چه کردند آب نخورد. رفتند از حاج آقا کسب تکلیف کردند. حاج آقا پیام داد بهتر است صبر کنید تا گوسفند خودش آب بخورد اما هرچه کردیم نخورد که نخورد. دیگر داشت دیر می شد و می بایست گوشت برای خورشت قیمه حاضر شود. برای همین گوسفند را آب نخورده ذبح کردند رفت پی کارش. (ص۸۷ص۸۸)
ج: توی همان روزهای شلوغ، خواب دیدن ها شروع شد… نه خوابی که آن روزها این همه به ؟آن ایمان داشتم، واقعی بود…. .
- با آنکه بیان کرامت و معجزه صحیح یکی از فاکتورهای مهم در تکمیل پایه های معنوی و معرفتی شخص است و می تواند بسیار تاثیر گذار باشد، لیکن رستخیز مدعی است که این کتاب شرح کرامت و معجزه های بزرگ نیست ، اما در بعضی از موارد از این قاعده خارج شده است. نمونه:
آقای غروی برای جناب بهجت تعریف کرده بود که روزی در زیارت حرم به سجده طولانی مشغول بودم در همان حال سجده، سیدالشهدا بالای سرم آمده و فرمودند که: شیخ محمدحسین از سجده های طولانی در میان مردم اجتناب کنید، آن را به خلوت خود ببر. (ص۱۴۵)
- در برخی داستان ها مثل حاج آقا ها دو بار نمی آیند به نظر می رسد که چندان پای بندی به واقعیت بیرونی نبوده و در شرح زاویای موضوع از مرز وافعیت، فراتر رفته و توصیف بعضی از صحنه داستان ها حالت اغراق گونه به خود گرفته است.
- کمرنگ نمودن ارزش مجالس مذهبی و حاشیه های آن:
نمونه ها:
- ص۸۵-می گویند غذای نذری مزهاش باغذاهای دیگر فرق دارد. می گویند غذای نذری برکت می کند. شنیدهام آشپزها موقع کشیدن غذا چشمشان را میبندند تا برکت غذا نپرد. شنیدهام که شده یک جایی به همین سبک با یک دیگ برنج به هزار نفر غذا دادهاند. حتی شنیدهام یک بار در یکی از هیئتها جای پای یک نفر را کف دیگ دیدهاند. غذای روضه ما هم هیچ وقت کم نمیآمد که هیچ، زیاد هم میآمد ولی فقط به این دلیل که قابل خوردن نبود. اصلا هم صلاح نبود که آشپز موقع کشیدن غذا چشمهایش را ببندد. بعضی وقتها یک چیزهایی در دیگ ما پیدا میشد که اگر خبرش درز میکرد تا ده کیلومتر آن طرف تر را قرتطینه میکردند.
- ص۸۵-یک دفعه یک نفر آمده بود برای شفای مریضش از ما غذا بگیرد، آنقدر خندیدیم که دلمان درد گرفت و زانوهایمان سست شد. بهش گفتیم اگر از این غذا برای مریضت ببری شفا نمیگیرد که هیچ، ممکن است الساعه رو به قبله شود. بعد هم نشانی یک هیئت درست و حسابی را به او دادیم و ردش کردیم رفت…
- ص۸۶-ما دست اندرکاران برگزاری روضه وقتی متوجه این خرابکاری شدیم که عمامهی حاج آقا از پلهها قل خورد آمد پایین وسط حیاط و همه ناگهان خشکشان زد و از حرکت ایستادند.
- ص۸۶-…حاج آقا حرف میزد، حرف میزد، حرف میزد، سر بزنگاه که میخواست حرفهایش را به نتیجه برساند و جمع را ببرد به صحرای کربلا، سینی چای سر میرسید و صدای استکان و نعلبکی مجلس را بر میداشت…
- ص۸۹-. . روضه برگردد به روال سابقش؛ بلندگوی خراب، غذای به درد نخور، حاج آقاهای درب و داغان…
- بیان شبهه و شکی که بدون پاسخ میماند: در داستان «سینه سرخ ها» روند به گونهای است که احتمال آنکه یک خواننده اگر در عقاید و باورهای مذهبی و شرکت در مراسم های مذهبی مانند هیئت ها و روضهها ثبات قدم نداشته باشد یا حتی اگر در شروع راه باشد، خود را جای راوی داستان بگذارد و نسبت به همهی آنچه انجام میداده و یا میدهد شک کند و اشکال آنجاست که در لابلای داستان جملاتی را در مقابل این نوع نگرش و عملکرد نیاورده و احتمالا همانطور که در پایان داستان آمده به این وضع دچار شود:ص۱۱۴-«پانزده سال گذشته. هیئتهای نوجوانیام هنوز سرجایشان هستند، با همان سخنرانها، همان مداحها، حتی با همان معلم ادبیات که خادم هیئت بود. بی ذرهای تغییر. همه چیز سر جایش هست و من دقیقاَ می دانم که هر کدام چه حسی دارد. پانزده سال گذشته ولی محرم این سالها نتوانستهام بروم و سینه بزنم. از آن هیئتها دور شدهام. فقط نشستهام توی خانه لُهوف خواندهام، مقتل ابی مِخنف خواندهام. خود را سپردهام به متنها و یادم رفته چطور آن سالها سینهام را سرخ میکردم…» و این مشکل نه تنها در این داستان که به عنوان نمونه ذکر شد که در بخشی از داستانهای دیگر نیز به چشم میخورد و آن اینکه شاید کسی با خواندن این بخش ها دچار شبهه شود و چون جوابی برای آن در داستان نمیبیند و یا حداقل سخن و جملهای مخالف را مشاهده نمیکند، راه خود را اشتباه انتخاب کند. این جمله ها برای شخصی که قدری در بنیان دینی اش سستی و شک وجود داشته باشد، منبع خوبی می تواند باشد که به زبان نقد و شکاک خود ادامه دهد و از راه تمسخر خود کوتاه نیاید…
- یکی از مرزهای باریک و حساس در طرح داستان های دینی، تمایز بین طنز و باورهای دینی است. یعنی به گونه ای باید این طنز در داستان بیان شود، که مرزهای ممنوع اعتقادی را پایمال نکند. یکی از نقادان در باره همین کتاب می نویسد: «موارد دیگری که عاشورانویسی را سخت میکند، استفاده از زبان طنز و صمیمیت بیش از حد با مَروی است، نکتهای که اگر مرزش دقیقاً رعایت نشود منجربه استهزاء و ترک ادب شرعی میگردد. چنان که در روایت دهم علناً و مکرراً شاهد تمسخر و هجو آیین عزاداری هستیم. شاید قصد مسئولین مجموعه، فراهم آوردن نگاهها و عقاید مختلف به عاشورا بوده اما این روایت حتی با دیدگاه سکولار هم همخوانی ندارد و نویسنده از آغاز تا پایان، مشغول تمسخر مجالس عزاداری است. جهت روشن شدن مطلب، بد نیست نمونهای از جسارات بیشمار راوی به عقاید مذهبی را بخوانیم و سرانگشت تحیّر به دندان بگَزیم.»
«یکی از مردهای فامیل هم شروع کرد به تعریف خاطرات سفر سوریهای که سال قبل رفته بود تا سر حاجآقا را گرم کند. میگفت در شهر دمشق و نزدیک حرم یک خانم باکمالاتی بود که آنقدر قشنگ روضه میخواند، آنقدر قشنگ روضه میخواند که همینطور بیاختیار اشک از چشم آدم سرازیر میشد…. من زیاد تخصصی در این چیزها ندارم ولی از نشانیهایی که فامیل ما میداد اینطور برمیآمد که آن خانم باکمالات حتماً چیزهایی به عربی میخوانده ولی مسلماً روضه نمیخوانده، جایی هم که آن آقا رفته بوده حسینیه و مسجد نبوده…حالات عرفانیاش به خاطر روضهخوانی آن خانم نبوده بلکه به خاطر شربتی بوده که آنجا پخش میکردهاند. [۱]»
پانوشت:
[۱] منتقد ، منصوره رضایی دکتری ادبیات، سایت فردا به تاریخ ۹/۰۷/۱۳۹۷ .
یک نظر بگذارید