مجموعه فرهنگی امام صادق (ع) نهادیست مردمی. این مجموعه در سال ۱۳۶۴ شمسی، با ارشادات و راهنمایی های استاد علامه محمدرضا حکیمی و با اشراف و سرپرستی حجت‌الاسلام سید علی محمد حیدری، و با کوشش تنی چند از روحانیون ،پزشکان و پیشه وران تاسیس گردید. نهاد فوق مشتمل بر واحد های متعدّد فرهنگی، اجتماعی، کتابخانه، […]

تشیع در مسیر تاریخ: امام موسی کاظم(ع)

نویسنده: اصل مقاله: داود الهامی؛ چکیده نویس: وحیده کارگر
ارسال شده در تاریخ ۲۰ اسفند ۱۳۹۹

نام مقاله: تشیع در مسیر تاریخ: امام موسی کاظم(ع)، الهامی ، داود، نشریه درس هایی از مکتب اسلام، آذر ۱۳۸۱، شماره ۹
چکیده نویس: وحیده کارگر

توصیفات امام کاظم(ع)

امام موسی کاظم (ع) در سال ۱۲۸ هجری در روستایی بین مکه و مدینه چشم به جهان گشود. ایشان به مدت سی و پنج سال رهبری شیعیان را بر عهده داشت، امام به دلیل حلم و بردباری در برابر تجاوزکاران به کاظم ملقب شد و به خاطر لیاقت و شایستگی اش به عبد صالح معروف بود. شیخ مفید در باره آن حضرت می گوید: امام موسی کاظم(ع) پارساترین و فقیه ترین و سخاوتمند ترین و باشخصیت ترین فرد زمان خود بود. و مردم مدینه اورا زینت عبادت کنندگان می نامیدند.
یعقوبی مورخ شهیر می نویسد: موسی بن جعفر(ع) عابدترین مردم زمان خود بود .
ابن ابی الحدید می نویسد: فقاهت، دیانت، پرهیزکاری و حلم و بردباری همه درآن حضرت جمع بود.
آن حضرت از خلفای عباسی با چهار نفر : منصور، مهدی، هادی و هارون معاصر بود و درعهد بسیار تاریک و دشوار باتنبیه سخت می زیست.

دوران دشوار تشیع

بنی عباس پس از آنکه بنی امیه را واژگون ساختند و خلافت را قبضه نمودند این بار بنی فاطمه را آماج حملات خود قرار دادند و با تمام قوا کوشیدند تا خاندان رسالت را از بین ببرند، عده ای را گردن زدند، جمعی را زنده به گور و دسته ای را در پایه ساختمانها و درمیان دیوارها گذاشتند. لذا دراواخر زندگانی امام صادق(ع) تقیه شدیدتر شد، تا اینکه ایشان مسموم و شهید گردید و از این روی در دوره امامت امام هفتم فشار بنی عباس نسبت به او و شیعیان شدید و روز افزون بود درنتیجه علویان با فشار عباسیان که به مراتب شدیدتر از امویان إعمال می شد، روبرو شدند .
یک نمونه از روایاتی که فشار واختناق عباسیان را نسبت به امام و شیعیان و سردرگمی آنان را نشان می دهد:
شیخ مفید می نویسد:هشام بن سالم روایت کرده که گفت: پس از وفات امام صادق(ع) من و محمد بن نعمان در مدینه بودیم و مردم بر سر عبدالله بن جعفر اجتماع کرده بودند که او پس از پدرش امام است. و ما از او از اندازه زکات پرسیدیم، گفت از دویست درهم، پنج درهم. بعد از آن گفتیم : به خدا مرجئه ( سنیهای لا ابالی) نیز این را نمی گویند عبدالله گفت : به خدا من نمی دانم، مرجئه چه می گویند.
هشام می گوید: پس ما سرگردان از نزد عبدالله بن جعفر بیرون آمدیم و در کنار یکی از کوچه های مدینه نشسته، گریه سر دادیم و نمی دانستیم چه باید بکنیم با خود می گفتیم به سوی مرجئه، یا قدریه با معتزله یا به سوی زیدیه برویم درهمین حال بودیم که ناگهان مردی را که نمی شناختیم دیدیم با دست به من اشاره می کند ترسیدم جاسوس باشد زیرا منصور جاسوسانی داشت که ببینند مردم پس از جعفر بن محمد امامت چه شخصی را خواهند پذیرفت تا او را گرفته گردن بزند.
من ترسیدم این پیر مرد از همان جاسوسان باشد، لذا به مؤمن الطاق گفتم: تو از من فاصله بگیر، زیرا من برخود و برتو نگرانم واین مرد مرا می خواهد نه تو را، مبادا خود را گرفتار کنی، و من به دنبال آن پیرمرد راه افتادم و چنین گمان می کردم که نمی توانم از دست او رها شوم، تا اینکه مرا به در خانه موسی بن جعفر(ع) راهنمایی کرد، دیدم خادمی بر درخانه ایستاده و به من گفت :خدایت رحمت کند داخل شو من داخل خانه شدم دیدم حضرت موسی(ع) درآنجاست او بدون اینکه من حرفی بزنم، فرمود: نه مرجئه، نه قدریه ونه معتزله ونه زیدیه ، بلکه به سوی من، به سوی من، گفتم: فدایت شوم برادرت عبدالله گمان می کند که بعد از پدرش او امام است . فرمود : عبدالله اراده کرده است که به خدا عبادت نشود.
گفتم: پس بفرمائید بعداز پدر شما امام کیست ؟ فرمود: اگر خدا بخواهد تو را راهنمایی کند، خواهد کرد عرض کردم : قربانت گردم آن امام شما هستی؟ فرمود من آن را نمی گویم. با خود گفتم: من از راه درست مساله وارد نشدم سپس گفتم: برای شما امامی هست؟ و بر شما لازم است از امامی پیروی کنی؟فرمود: نه. گوید: در این موقع چنان هیبت و عظمتی از آن بزرگوار در دلم افتاد که جز خدا نمی داند.
سپس عرض کردم فدایت شوم. من از تو سئوال می کنم همان گونه که از پدرت سئوال می کردم فرمود: بپرس تا پاسخ دریافت کنی ولی فاش نکن که اگر فاش کنی نتیجه اش سر بریدن است ( یعنی ما را می کشتند). می گوید: من از او سئوالاتی کردم، دیدم دریای بیکرانی است عرض کردم: قربانت شوم
شیعیان پدرت گمراه و سرگردان شده اند آیا با این پیمانی که شما بر پنهان داشتن جریان از من گرفتید، اجازه می دهید جریان امامت شما را به آنها برسانم و آنان را به سوی تو دعوت کنم؟
فرمود: هرکدام را که رشید و رازدار یافتی به او برسان و پیمان بگیر که فاش نکنند و اگر فاش کنند سر بریدن در کار است و با دست اشاره به گلوی خود کرد.
می گوید: پس از آن از نزد ایشان بیرون رفتم و مؤمن الطاق را دیدم به من گفت : چه خبر بود؟ گفتم: هدایت بود. این روایت کنجکاوی بزرگان شیعه را در موضوع امامت و شخص امام و همچنین تهدیدهائی را که از ناحیه منصور متوجه شیعیان بود، به خوبی نشان می دهد.

ضعیف شدن جامع شیعه

پس از رحلت امام صادق(ع) امامیه آنچنان ضعیف شدند که حتی اگر در زمان حیات ایشان، امکان قیام سیاسی هم وجود داشت، در دوره امام موسی کاظم (ع) احتمال آن کم شده بود. منصور اگرچه به ظاهر اقدامی علیه امام و پیروانش در طول زندگی خود نکرد، ولی دقیقا فعالیتهای امام و شیعیان را زیر نظر داشت و پیوسته در تعقیب یاران ایشان بود.
رژیم مهدی پس از خلافت پدرش منصور از سال ۱۵۸ روی کار آمد،
او فکر می کرد که فعالیتهای مذهبی و فکری شیعیان امام کاظم (ع) می تواند تهدیدی به رژیم او باشد. شاید به خاطر همین بود که مهدی، امام را از مدینه فرا خواند و او را در بغداد زندانی نمود ولی این تصمیم نه قدرت او را زیاد کرد ونه توانست عقیده عمومی را در باره این شخصیت الهی و پرجذبه تغییر دهد او سیاست تهدید و تطمیع را درمورد شیعیان دنبال کرد امام پس از آنکه به وی اطمینان داد که علیه وی و فرزندانش دست به قیام مسلحانه نخواهد زد، آزاد شد. بنابه گفته مورخان مهدی به زیدیه نزدیک شد تا نقش همکاری آنان را در رهبریت فعالیتهای علویان و پیروانشان دریابد از این رو روزی به هم صحبت خود گفت : اگر روزی به مرد دانایی از زیدیان برخورد کنم که خاندان حسن و عیسی بن زید را بشناسد، حتما او را به بهانه استفاده از اطلاعاتش خواهم گرفت تا میان من و تو و خاندان حسن و عیسی بن زید واسطه شود به همین منظور ربیع، یعقوب بن داود را به وی معرفی کرد. یعقوب بن داود مذهب تشیع و زیدی داشت و در ابتدای امر به فرزندان عبدالله بن حسن بن حسن مایل بود ومهدی او را برادر ایمانی خود قرار داد و در سال ۱۶۳ اورا وزیر خود کرد وتمام امور خلافت را به او محول ساخت طبق همین سیاست یعقوب زیدیان را گرد آورد و پستهای حساس حکومتی را به آنها واگذار کرد، شاید انگیزه مهدی از نزدیک ساختن زیدیان به خود این بود که چون گروه غیر انقلابی زیدیه به امامت امام مفضول با وجود امام فاضل معتقد بودند همین عقیده می توانست به خلافت او مشروعیت بخشد.
در طول خلافت مهدی شایع کردند که امام برحق پس از پیامبر، عباس بوده است نه على از این نتیجه گرفتند که امامت به خاندان عباس تعلق دارد.
کشی به این مطلب اشاره می کند و می گوید: هشام زیدی که بسیاری از کتب زیدیه رانوشته کتابی در باره امامت عباس به رشته تحریر درآورده است و همین کتاب سبب شد که عباسیان او را از خود بدانند. دراین حال، امام کاظم(ع) رهنمودهایی به پیروان خود داد تا سیاست تقیه را با دقت دنبال کنند.
با همه اینها امام کاظم(ع) مانند پدرش در موقع مناسب از بیان حق ، وحشتی به خود راه نمی داد.
مثلا روزی امام بر مهدی عباسی وارد شد و دید که او رد مظالم می کند امام که او را در چنین حالی دید، پرسید: چرا آنچه را که از ما گرفته شده برنمی گردانی؟ مهدی پرسید : آن چیست؟ امام ماجرای فدک را برای او بیان کردند. مهدی گفت حدود آن را مشخص کن تا بر گردانم وامام حدود فدک را مشخص کردمهدی گفت: این مقدار زیاد است درباره آن فکر می کنم.
کاملا طبیعی است که مهدی چنین کاری را انجام ندهد زیرا وجود چنین امکانات مالی در دست امام می توانست خطرات زیادی برای حکومت او داشته باشد.
پس از مهدی فرزندش موسی الهادی برسرکارآمد ولی بیش از یکسال زنده نماند. با روی کار آمدن هادی نه تنها از فشار بر علویان کاسته نشد، بلکه بر وحشت و ترس آنان، افزوده شد.

قیام نافرجام صاحب فخ

شیعه و دیگران دست به دامن حسین بن علی بن حسن بن حسن بن حسن بن على بن ابیطالب شدند و او روشی پسندیده داشت و با کمال و بزرگوار بود، پس به او گفتند: اکنون تو مرد خاندان خود هستی و ترس و گرفتاری خود و خاندان و شیعیانت را می بینی. گفت: من و خاندانم یاورانی به دست نمی آوریم تا در مقام انتقام بر آئیم.
پس مردمی بسیار از کسانی که در موسم حج حاضر بودند با وی بیعت نمودند و به آنان گفت : شعار میان ما آن باشد که مردی فریاد کند من راى الجمل الأخر، کمتراز پانصد نفر با او همراه شدند. در سال ۱۶۹ پس از برگزاری موسم حج بود دژخیمان هادی با سپاهی انبوه با او روبرو شدند و همراهانش فرار کردند و حسین بن علی و جماعتی از خاندانش کشته شدند .
و اینگونه، نام شهید فخ به سادگی از بین رفت. وقتی سر او را برای هادی آوردند به کسانی که آن را آورده بودند، گفت: گوئی که شما سر یکی از گردنکشان را برای من آورده اید بدانید که کمترین جزای شما آن است که محرومتان کنم و پاداشی به آنان نداد. و سپس نگرانی خود را از موسی بن جعفر(ع) اظهار نمود و او را به تحریک انقلابیون متهم ساخت و گفت: به خدا قسم حسین ( شهید فخ) به دستور امام کاظم قیام کرده و تحت تاثیر او قرار گرفته است زیرا صاحب وصیت (امام برحق) در این خانواده او است، خدا مرا بکشد اگر او را زنده بگذارم.
قاضی ابو یوسف که در مجلس حاضر بود او را آرام کرد و گفت: نه موسی بن جعفر و نه هیچ کدام از فرزندان این خانواده اعتقاد به خروج علیه خلفاء را ندارند.
بالاخره هادی تصمیم به قتل آن حضرت گرفت ولی در سال ۱۷۰ پیش از آنکه بتواند تصمیم خود را عملی سازد، به طور ناگهانی مرد.
لازم به یادآوری است که این قیام نافرجام که باعث کشته شدن اکثریت علویان مدینه گردید، برخلاف تصور هادی عباسی به دستور امام نبوده است و از اشخاصی که دراین قیام شرکت داشتند، معلوم می شود که قیام زیدی بوده است.
این قیام ها اگر چه بر علیه ظلم و ستم صورت می گرفت و رهبری آنها را اشخاص برجسته و عالم و فداکار از علویان برعهده داشتند ولی به دلائل گوناگون و علیرغم کثرتشان حداقل در منطقه عراق نافرجام و بی ثمر برد.
و چون این قیامها به دستور امام نبوده، طبعا شیعیان امامی، شرکت دراین قیامها را با توجه به اختلافات عمیقی که به تدریج بین زیدیه و آنها بوجود آمده بود، درست نمی دانستند زیرا رهبری آنها را کسانی غیر از امامان شیعه به عهده داشتند.
در قیام صاحب فخ نه تنها امام شرکت نکرد، بلکه شکست و کشته شدن حتمی او را به او گوشزد کرد.
مرحوم کلینی با ذکر روایتی از امام نشان می دهد که ایشان از شرکت درآن قیام امتناع ورزید. از این روایت بر می آید که گرچه امام در این قیام شرکت نکرد ولی با اصل مشروعیت این قیام مخالف نبود. تنها شرایط و زمان را مساعد نمی دانست و پیش بینی می کرد که این درگیری سرانجام با شکست و شهادت اکثر یاران حسین بن علی صاحب فخ، پایان خواهد یافت.
پایان

Print Friendly

یک نظر بگذارید